ش.... ز ....3
_داشتم با بابای سینا صحبت میکردم در مورد رفتنمون... من:18 خرداد ایشالا مشهدیم ...دیگه تو این چند روزی که هستیم کارهای کارگاهو تموم کن خیالت راحت شه... تیر هم اومدیم خونمون وسایلو یواش یواش جمع کنیم که ایشالا مرداد بریم... سینا داشت با ماشیناش بازی میکرد که یه هو بعد تموم شدن حرفم گفت: مامان کی تیر خورد مرد؟! واسم جالب بود سه تا کلمه ای که واسش قابل هضم نبود شد یه جمله بامزه(خرداد...تیر...مرداد) _موقع خوابش شد اومد دستمو گرفت و گفت :مامان بیا بریم مثل خرس بخوابیم! خدایی کلی خندیدم ...